If you try, you risk failure. If you don’t, you ensure it.
-Anonymous
اگر شما تلاش کنید احتمال دارد که شکست بخورید اما اگر شما تلاش نکنید حتماً شکست خواهید خورد
❆❆❆❆
So keep your head high, keep your chin up, and most importantly, keep smiling, because life’s a beautiful thing and there’s so much to smile about.
-Marilyn Monroe
سر خود را بالا نگه دارید، چانه خود را بالا بیاورید و مهمتر از همه، لبخندتان را حفظ کنید، زیرا زندگی یک چیز زیبا است و خیلی چیزها برای لبخند زدن وجود دارد
1-واقعه ی غدیردرچه سال،ماه وروزی اتفاق افتاد؟
واقعه ی غدیردرسال دهم هجری،ماه ذی الحجه ،روزهجدهم
2-پیامبرویارانش ازچه سفری بازمی گشتند؟
سفرحج
3-وقتی پیامبردست حضرت علی رابلندکردند چه فرمودند؟
هرکس من رهبروسرپرست او هستم ،این علی رهبروسرپرست اوست.
4-درروزفتح مکه حضرت علی چه کردند؟
روی دوش پیامبر رفت وبت ها راازبالای کعبه پایین انداخت.
5-تنهافردی که درسن نوجوانی به پیامبرایمان آوردکه بود؟
حضرت علی (ع )
6- بعدازمعرفی حضرت علی (ع) به عنوان جانشین چه آیه ای برپیامبرنازل شد؟
امروز دین شماراکامل ونعمت رابرشماتمام کردم واسلام رابه عنوان آیین جاویدان شماپسندیدم.
7-چرالازم بودپیامبربرای خودجانشین انتخاب کند؟
تاجلوی بی نظمی رابگیردوکارهادرست پیش برود.
8-درروزعیدغدیربه دیدن چه کسانی می رویم؟
به دیدن سیدها وسادات
9-منظورازمؤمنانی که درحال رکوع به نیازمندان کمک می کنندچه کسی است؟
حضرت علی (ع )
10-درآخرین سفرحج پیامبر،جبرئیل امین به پیامبر(ص) چه فرمود؟
ای رسول خدا آنچه ازسوی پروردگارت برتونازل شده است برای مردم بیان کن که اگربیان نکنی ،رسالتت راانجام نداده ای .
در زمانهای دور دو برادر در کنار هم بر سر زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار میکردند و در نزدیک هم خانههایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار میگذراندند. برحسب اتفاق روزی بر سر مسئلهای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمینها و خانههایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند.
برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچینهای بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است.
برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بیصبرانه منتظر بازگشت او بود.
رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرتخواهی کرد. دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پلهای زیادی هستند که او باید بسازد و رفت.
مراسم عروسی بود .پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد وگفت :سلام استا آیا منو میشناسید.معلم باز نشسته جواب داد:خیر عزیزم فقط می دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.وداماد ضمن معرفی خود گفت:چطو آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید.یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه ها گم شد وشما فرمودید کهباید جیب همه دانش آموزان را بگردید و گفتید همه باید روبه دیوار باستیم ومن که ساعت را درپزدیده بودم از ترس خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می آورید وجلو دیگر معلمان ودانش آموزان آبرویم را می برید.ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید.ولی تفتیش جیب بقیه ی دانش آموزان را تا آخر انجام دادید وتا پایان آن سال وسال های بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد وخبر دار نشد و شما آبروی من را نبردید.استاد گفت:باز همشما را نشناختم!ولی واقعه را دقیق یادم هست ...چون من موقع تفتیش جیب دانش آموزان چشمهایم را بسته بودم.* تربیت وحکمت معلمان ،دانش آموزان را بزرگ می نماید.درود بفرستیم به همه معلم هایی که با روش درست و آموزش صحیح هم بذر علم ودانش را در دل وجان شاگردان می کارند وهم نخم پاکی و انسانیت وجوانمردی را....االهم عجل لولیک الفرج
امام صادق علیه السلام:
اِذا اَحْبَبْتَ رَجُلاً فَاَخْبِرْهُ بِذلِکَ فَاِنَّـهُ اَثْبَتُ لِلْمَـوَدَّةِ بَیْنَکُما.
هرگاه کسى را دوست داشتى به او خبر بده، چرا که این کار، دوستى میان شما را استوارتر مـى سازد.
اصول کافى: ج ۲، ص ۶۴۴
« مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت . آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند . وقتی به موضوع " خدا " رسیدند . آرایشگر گفت: من باور نمی کنم " خدا " وجود داشته باشد . مشتری پرسید : چرا باور نمی کنی ؟ آرایشگر جواب داد : کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا " خدا " وجود ندارد . به من بگو ، اگر " خدا " وجود داشت آیا این همه مریض می شدند ؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد ؟ اگر" خدا " وجود می داشت ، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد . نمی توانم " خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد . مشتری لحظه ای فکر کرد ، اما جوابی نداد ، چون نمی خواست جر و بحث کند . آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت . به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد ، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده . ظاهرش کثیف و ژولیده بود . مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت : می دانی چیست ، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند . آرایشگر با تعجب گفت : چرا چنین حرفی می زنی ؟ من این جا هستم ، من آرایشگرم . من همین الان موهای تو را کوتاه کردم .مشتری با اعتراض گفت : نه ! آرایشگرها وجود ندارند ، چون اگر وجود داشتند ، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است ، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد . آرایشگر جواب داد : نه بابا ،آرایشگرها وجود دارند ! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند . مشتری تائید کرد : دقیقاً ! نکته همین است . " خدا " هم وجود دارد ! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند . برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد »
چیزهای خوب سراغ کسانی می آیندکه صبرمی کنند
و چیزهای بهترسراغ کسی می آیندکه تلاش می کند
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 94 صفحه بعد