عكس العمل مردم، خودش را در جايي مخفي كرد. مردم زيادي مي آمدند و از آنجا مي گذشتند.
از مردم عادي تا بازرگانان و اشراف و ثروتمندان، از كنار تخته سنگ بي توجه مي گذشتند.
بسياري هم اعتراض مي كردند كه: اين چه شهري است كه نظم ندارد.حاكم اين شهر، عجب مرد
بي عرضه ايي است.....!!
با وجود اين هيچكس تخته سنگ را از ميان راه بر نمي داشت. نزديك غروب، يك روستايي كه
پشتش بار ميوه و سبزي بود، نزديك سنگ شد.او بارهايش را بر زمين گذاشت و با زحمت
فراوان، تخته سنگ را از ميان راه برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه ايي را ديد
كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود. كيسه را باز كرد و داخل آن، سكه هاي طلا و يك كاغذ
يادداشت پيدا كرد.حاكم دانا در آن نوشته بود: هر سد و مانعي مي تواند يك فرصت بزرگ براي
تغيير زندگي انسان باشد
نظرات شما عزیزان: