به غضنفر میگن ، اگه وسط دریا ، در حال شنا باشی و یه کوسه به طرفت حمله کنه چی کار میکنی؟
میگه: خب می رم بالای درخت.
میگن: بابا وسط دریا ، درخت کجا بود؟
میگه: مجبورم می فهمی؟ مجبورم مجبور !!!
يه جشنواره شكار بوده تو جنگل های آمازون. يه آمريكاييه بوده، يه انگليسيه و غضنفر. آمريكاييه مي ره چند تا خرگوش و گوزن مي زنه، انگليسيه هم مي ره چند تا آهو و خرگوش و يه چند تا حيوون ديگه مي زنه. نوبت یکی از هموطنهای ما مي رسه، مي ره دو تا خرگوش مي آره، بهش ميگن: چی شد، فقط همين دو تا رو زدي؟! مي گه: نه، والله من چند تا دونتشوت هم زدم اما خيلی بزرگ بودن نتونستم بيارمشون . ميگن : دونشوت ديگه چيه؟ اين چه نوع حيوونيه؟! مي گه: والله منم نمي دونم، امايه حيوونايی وايساده بودن هی اينجوری مي كردن: DON'T SHOOT! DON'T SHOOT! (شلیک نکنید، شلیک نکنید)
غضنفر سوار تاکسی می شه، یه تیمسار هم سوار می شه و کنارش می شینه. غضنفر بهش می گه: سربازی؟
تیمسار میفهمه که غضنفر خیلی پرته و لباس و درجهها رو نمیشناسه، می گه: آره سربازم!
غضنفر می گه: پس غلط میکنی لباس تیمسارها رو میپوشی!
نظرات شما عزیزان: