دل نوشته های یک دانش آموز
من در مدرسه ،هیچ وقت خوشحال نیستم .معلم ها وشاگرد هامرامسخره می کنند.دراین مدرسه،فقط هرکس راکه نمره بیست بگیرد،خوب می دانند
.سرصف،اسم اورامی گویند،کارت آفرین رابه اومی دهندواورا تشویق می کنند.اما من هیچ وقت نمی توانم نمره بیست بگیرم.هر کاری می کنم،باز نمی توانم .مادرم بلد نیست بامن درس بخواند! پدرم شب ها دیر وقت به خانه می آیدوهمیشه خسته است!
وقتی معلم مرا پای تخته می برد،نمی توانم مسائل راحل کنم،می ترسم،زبانم می گیرد وخطم بد می شود!ومعلم سرم داد می کشد!بچه ها به من می خندند ومی گویند:«خانم،او از بس درس خوانده است،هول می شود!!»
بچه هااز خود راضی هستند؛من از دست آنها ناراحت می شوم ودلم می خواهد بمیرم!
من بلدم کتاب فارسی رابخوانم،می توانم گل لاله بکشم،بلدم با مقوا کاردستی بسازم،بلدم بادبادک درست کنم وباد بادک راهوا کنم،می توانم زنگ ورزش بدوم،اما هیچ وقت معلم به من نمی گوید:«آفرین» ویا«کارت آفرین»به من نمی دهد! چون من بلد نیستم مسائل حساب راحل کنم.مادرم هم بلد نیست،پدرم هم بلد نیست.تازه بیشتر مسائل ریاضی ما راخانم مدیر بلد نیست حل کند.
من مدرسه ام راهیچ دوست ندارم؛مدرسه ای که بچه ها راباهم بد می کند،مدرسه ای که به بچه ها می خندد.مدرسه ای که درآن یک نفر را همیشه سر صف ببرند ویک نفر را همیشه تشویق کنند! این مدرسه ، یک مدرسه بد بد است.
برگرفته از مجله تکنولوژی آموزشی-شماره220 -دی ماه
نظرات شما عزیزان: