باباي خوبم، ساعتي چند حقوق مي گيري؟
پدري هميشه ديروقت و بسيار خسته به خانه برمي گشت، طوري كه ناي حرف زدن نيز نداشت. و پسر كوچكش هميشه در خواب بود و موفق به ديدار پدرش نمي شد. روزي پسر كوچولو تصميم گرفت تا پاسي از شب بيدار بماند و پدرش را موقع آمدن به خانه ببيند و با او بازي كند و نقاشي هاي زيبايش را براي او نشان دهد، تا بدين وسيله پدر خويش را خوشحال كند. وقتي پدر، طبق معمول ديروقت و خسته به خانه رسيد، پسرش را ديد كه هنوز نخوابيده. با عصبانيت به او گفت كه چرا هنوز نخوابيده است. پسر كوچولو در جواب پدرش گفت، براي اين كه از او سئوالي دارد. پدر گفت، بسيار خوب حالا بپرس و برو بخواب. پسر سئوال كرد كه او ساعتي چند حقوق مي گيرد. پدر كه از اين سئوال پسرش متعجب و عصباني بود، با عصبانيت به او گفت: اين همه بيدار ماندي تا از من اين سئوال را بپرسي. اصلاً به چه دردت مي خورد كه من چقدر حقوق مي گيرم. تو اگر پول مي خواهي تا اسباب بازي و شكلات بخري، بگو تا به تو پول بدهم. پسر كوچولو به پدرش گفت: نه اسباب بازي مي خواهم، و نه شكلات. فقط مي خواهم بدانم ساعتي چقدر مزد مي گيري؟ پدر گرچه دليل اين سئوال پسرش را نمي فهميد ولي چون خيلي خسته بود و حوصله ي بحث كردن با او را نداشت به او گفت ساعتي سه هزار تومان. پسر كوچولو به محض شنيدن جواب، به طرف اتاقش دويد و پس از مدتي با خوشحالي پيش پدرش برگشت و سه هزار تومان پول، به صورت سكه و يا اسكناس هايي كه معلوم بود از قلك خودش، برداشته، را به او داد و گفت: پدر، بيا اين هم سه هزار تومان. حالا لطفاً فردا يك ساعت زودتر به خانه بيا، چون خيلي دوست دارم با تو شام بخورم و با تو بازي كنم. آيا انتظار بيش از حدي است؟ در اين هنگام اشك در چشم هاي پدر خوب و مهربان حلقه زد و تصميم جديدي در زندگيش گرفت.
و حالا شما جهت بهبود زندگي فرزندانتان چه تصميمي خواهيد گرفت؟
نظرات شما عزیزان: